نویسه جدید وبلاگ

وقت مسلماني

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ديشب همراه بابا و مامان رفتيم حرم امام رضا تا توي گوش من اقامه اذان  بشه ...رسيديم حرم ارام  گرفتم و توي بغل بابا وارد صحن ها شدم يك روحاني در گوشه اي نشسته بود و بابا از اون خواست تا توي گوش من اذان بگه ... وقتي شروع كرد به اقامه چند تا نوزاد ديگه هم آمدند دور ما را گرفتند  بعد از پایان مراسم بابا هم ... تومان داد - می خواهم ریا نشه - به آقاه و ما برگشتيم خونه .

ديگه من رسما بچه مسلمان شدم!





گزارش تخلف
بعدی